خلاصه ای از کتاب جادوگر سرزمین من اثر احسان شاکری

موضوع کتاب جادوگر سرزمین من : قصه روستایی هست که روستاییان به خوبی و خوشی در زمان های قدیم در روستای مُخان  و لوطیان

موضوع کتاب جادوگر سرزمین من : قصه روستایی هست که روستاییان به خوبی و خوشی در زمان های قدیم در روستای مُخان  و لوطیان

به گزارش شهریارنگار، در کنار هم زندگی می کنند تا اینکه موجودی میاد و جادوگر را از خواب و طلسم هزاران ساله بیدار می کنه .

جادوگر از انسانها کینه به دل داره ، زیرا همسر جادوگر که الان طلسم و خشک شده  و در قلعه جادوگر نگهداری میشه در حقیقت یک انسان بوده و زمانی که متوجه میشه همسرش جادوگره و خیلی ها را مورد آزار و اذیت و خشک شدن  قرار می دهد  ، قصد  نابودی جادوگر  را  می کند  و جادوگر می فهمه و خشک و  طلسمش می کنه از این رو جادوگر  از انسانها کینه به دل داره و وقتی از خواب هزاران ساله بیدار میشه  ، سعی در نابودی و خشک شدن و طلسم انسانها می کنه و همیشه میگه ای انسانها  همه تونو نابود می کنم و از خون شما شراب می خورم و شما را بَرده خودم می کنم . همه ثروت روستاییان باید برای من  باشه و روستاییان لیاقت طلا و جواهرات را ندارند و فقط باید کار و کار کنند تا  من و فرزندم  به راحتی زندگی کنیم

در همین حین قصه عاشقی دو نفر به نام فردین و شیرین شروع میشه . پهلوان فریدون از پهلوانان به نام روستا هست وانسانی شریف و خوب و در کنار همسرش پوران دُخت تلاش می کنند تا  فرزندان شان را  خوب تربیت کنند و فردین   ، فرزند پهلوان فریدون بود که  به زورخانه می رفت و آموزشهای پهلوانی و کُشتی را فرا می گرفت  و همچنین سواد و آموزشهای صحیح زندگی را .  در هر بخش از کتاب فردین  به مبارزه با جادوگر می پردازد البته در بخش های پایانی متوجه قلعه جادوگر و جادوگر میشه ، زیرا جادوگر زیرک و زرنگ بود و همیشه تقصیرها را به گَردن روستاییان می انداخت  ، زمانی که جادوگر شیرین را از حسادت زیاد زیبایی ، اسیر کرده و قرار هست که شیرین را طلسم کند .

قسمتی از کتاب :  همینطور که فردین و شیرین با هم مشغول صحبت کردن بودند و از طایفه ی هم و از مراسمات شب خواستگاری می گفتند و همچنین از رسم و رسومات ازدواج طایفه ها یشان برای هم تعریف می کردند ،  از تو آسمان ، ناگهان از ابری سیاه ، یک کلاغ پَر سیاه به سمت روستا می آید و شروع به پرواز کردن و غارغار کردن می کند تا جایی که فردین و شیرین هم متوجه غارغارکردن  این کلاغ شدند و با هم می خندیدند ، ولی کلاغ بر بالای روستا چند بار پرواز می کند و می چرخد .

 ولی این کلاغ یک کلاغ معمولی نبود ، اون یک کلاغ شوم بود که پروازکنان به وسط جنگل می رود و دور از آبادی و محله روستا می شود و همچنین به دور از انسانها

وقتی همه مشغول  خنده  بودن

بی خبر از آسمان و پرنده بودن

کلاغ  شوم قصه  غارغارکنان

رفت به سمت جنگل پروازکنان