موضوع کتاب جادوگر سرزمین من : قصه روستایی هست که روستاییان به خوبی و خوشی در زمان های قدیم در روستای مُخان و لوطیان
به گزارش شهریارنگار، در کنار هم زندگی می کنند تا اینکه موجودی میاد و جادوگر را از خواب و طلسم هزاران ساله بیدار می کنه .
جادوگر از انسانها کینه به دل داره ، زیرا همسر جادوگر که الان طلسم و خشک شده و در قلعه جادوگر نگهداری میشه در حقیقت یک انسان بوده و زمانی که متوجه میشه همسرش جادوگره و خیلی ها را مورد آزار و اذیت و خشک شدن قرار می دهد ، قصد نابودی جادوگر را می کند و جادوگر می فهمه و خشک و طلسمش می کنه از این رو جادوگر از انسانها کینه به دل داره و وقتی از خواب هزاران ساله بیدار میشه ، سعی در نابودی و خشک شدن و طلسم انسانها می کنه و همیشه میگه ای انسانها همه تونو نابود می کنم و از خون شما شراب می خورم و شما را بَرده خودم می کنم . همه ثروت روستاییان باید برای من باشه و روستاییان لیاقت طلا و جواهرات را ندارند و فقط باید کار و کار کنند تا من و فرزندم به راحتی زندگی کنیم
در همین حین قصه عاشقی دو نفر به نام فردین و شیرین شروع میشه . پهلوان فریدون از پهلوانان به نام روستا هست وانسانی شریف و خوب و در کنار همسرش پوران دُخت تلاش می کنند تا فرزندان شان را خوب تربیت کنند و فردین ، فرزند پهلوان فریدون بود که به زورخانه می رفت و آموزشهای پهلوانی و کُشتی را فرا می گرفت و همچنین سواد و آموزشهای صحیح زندگی را . در هر بخش از کتاب فردین به مبارزه با جادوگر می پردازد البته در بخش های پایانی متوجه قلعه جادوگر و جادوگر میشه ، زیرا جادوگر زیرک و زرنگ بود و همیشه تقصیرها را به گَردن روستاییان می انداخت ، زمانی که جادوگر شیرین را از حسادت زیاد زیبایی ، اسیر کرده و قرار هست که شیرین را طلسم کند .
قسمتی از کتاب : همینطور که فردین و شیرین با هم مشغول صحبت کردن بودند و از طایفه ی هم و از مراسمات شب خواستگاری می گفتند و همچنین از رسم و رسومات ازدواج طایفه ها یشان برای هم تعریف می کردند ، از تو آسمان ، ناگهان از ابری سیاه ، یک کلاغ پَر سیاه به سمت روستا می آید و شروع به پرواز کردن و غارغار کردن می کند تا جایی که فردین و شیرین هم متوجه غارغارکردن این کلاغ شدند و با هم می خندیدند ، ولی کلاغ بر بالای روستا چند بار پرواز می کند و می چرخد .
ولی این کلاغ یک کلاغ معمولی نبود ، اون یک کلاغ شوم بود که پروازکنان به وسط جنگل می رود و دور از آبادی و محله روستا می شود و همچنین به دور از انسانها
وقتی همه مشغول خنده بودن
بی خبر از آسمان و پرنده بودن
کلاغ شوم قصه غارغارکنان
رفت به سمت جنگل پروازکنان