چه کسی برف مرا جا به جا کرد؟؟ سحر هادیلو شهریار نگار ما، گاهی اوقات، ممکن است مثل اسنیف عمل کنیم، که تغییرات را زود بو میکشد؛ یا مثل اسکوری که بهسرعت وارد عمل میشود. گاه مانند «هم» میشویم، که با انکار تغییرات در برابر آنها میایستد، چراکه میترسد به طرف چیزی بدتر کشیده شود. […]
سحر هادیلو
شهریار نگار ما، گاهی اوقات، ممکن است مثل اسنیف عمل کنیم، که تغییرات را زود بو میکشد؛ یا مثل اسکوری که بهسرعت وارد عمل میشود. گاه مانند «هم» میشویم، که با انکار تغییرات در برابر آنها میایستد، چراکه میترسد به طرف چیزی بدتر کشیده شود. یا مثل «هاو» که یاد میگیرد وقتی شرایط او را به طرف چیز بهتری راهنمایی میکند، خود را با آن تغییر وفق دهد.این اسامی شخصیت های کتابی است از اسپنسر جانسون به نام “چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد” که اگرچه کمی بی ارتباط به نظر می رسد اما این روزها به برکت بارش برفی که شاهدش بودیم، زیاد در خاطرم می آید.تمام کودکی ام در فراز و نشیب کوه های برفی همدان گذشت.برای منکه آن روزها برف، تنها معنی آدم برفی و جنگ گلوله ها و سرسره بازی میداد. اصلا به قول فروغ در آن روزهای سالم سرشار، برف حتی برای بابا هم منبع استرس نبود اگرچه به روشنی دستکش های کاموایی و بخار دهانش را موقع باز کردن قفل دوچرخه کورسی و صورت سرخ از سرمایش را موقع برگشتن از اداره یادم هست.حالا بیست و نه سالگی ام، تمام خاطرات برفی و آرامش و رخوت دلپذیر کودکی را در داغ داغ حوادث پر استرس روزمره و دغدغه شغل و معیشت ذوب کرده است.برف بیست و نه سالگی ام ،انگار بلای طبیعی بود.شاید بعد از زلزله امسال، این دومین باری بود که آن همه آدم سردرگم، آن همه آدم مضطرب و آن همه آدم مستاصل دیده بودم.حتی بچگی های شش هفت ساله ها، شبیه بچگی هایم نبود.بعضی ها نگران رفت و آمدشان بودند.عده ای دغدغه اخراج از محل کار داشتند.بعضی آدم ها تماشاچی ترافیک ماشین ها و زمین خوردن عابران بودند.یک نفر شکایت داشت ، یک نفر میخواست یک تنه مشکل راه بندان کوچه را حل کند، دیگری پیوسته نقد کارشناسی میکرد این وسط هم عده ای با ژست همیشه طلبکارانه، بارش برف را با دعواهای شخصی و تسویه حساب های قدیمی خود با دیگران، پیوند می دادند.شاید این وسط، برنده واقعی همان کودکانی بودند که با ذوق تعطیلی مدارس، بی خیال فارسی و ریاضی شدند و با دست های کوچکشان، آدمک های عجیب و غریب خلق کردند و صدای شادیشان گوش بولدوزر ها را کر میکرد، درست مثل شلپ چکمه های لاستیکی ام در چاله های گل آلود همدان….در هر حال، استیصال، بهای گزافی بود که ما برای ماشینی شدن پرداختیم.روزهای برفی که گذشت، زنجیر چرخ خریدیم، پارو ها را دم دست گذاشتیم، با آدم بزرگ های شهرمان در نشست هم اندیشی برای عملکرد بهتر در هنگام برف، شرکت کردیم اما سوال اینجاست: برای بارش بعدی با چه بهانه ای خودم را راضی کنم که غافلگیر شده ام؟ با چه بهانه ای بگویم عمق زیاد فاجعه، همکف جاده هایمان را لبریز کرده است؟ از چند روز قبل، خودم را به محل کارم برسانم که مبادا هجوم جبهه سرد نعمت، نصف النهار ساده روزی ام را قطع نکند؟؟؟ سوال اینجاست که موقع بارش بعدی کداممان “اسنیف”، کداممان “هم” و کداممان ” هاو” هستیم؟
برف /