مخفی شدن قاتل فراری در شهریار تصادف سرنوشت ساز قاتل را به دام انداخت مرد میوهفروش که پس از قتل مرغ فروش محله یافتآباد گریختهبود در جریان سانحه رانندگی مجروح و بعد از انتقال به بیمارستان بازداشت شد. به گزارش شهریارنگار نیمهشب یکشنبه هشتم تیرماه مأموران کلانتری ۱۵۱یافتآباد از درگیری خونین در مغازه میوهفروشی با […]
مخفی شدن قاتل فراری در شهریار
مرد میوهفروش که پس از قتل مرغ فروش محله یافتآباد گریختهبود در جریان سانحه رانندگی مجروح و بعد از انتقال به بیمارستان بازداشت شد.
به گزارش شهریارنگار نیمهشب یکشنبه هشتم تیرماه مأموران کلانتری ۱۵۱یافتآباد از درگیری خونین در مغازه میوهفروشی با خبر و راهی محل شدند.
بررسیها نشان داد در این درگیری صاحب میوهفروشی که مرد ۴۵سالهای به نام بهرام است با پسر شریکش درگیر شده و علاوه بر زخمی کردن او، مرغ فروش همسایه را هم که برای میانجیگری وارد شدهبود با چاقو هدف قرار داده و گریخته است.
بدین ترتیب مأموران پلیس راهی بیمارستان شهدای یافتآباد شدند، تا از دو مرد زخمی تحقیق کنند که
دریافتند مرد مرغ فروش بر اثر خونریزی شدید در بیمارستان به کام مرگ رفتهاست و پسرجوان دیگر هم تحت درمان قرار دارد.
با اعلام خبر قتل مرد میانسال پرونده وارد مرحله تازهای شد و قاضی رحیم دشتبان،
بازپرس ویژه قتل دادسرای امور جنایی تهران همراه تیمی از کارآگاهان ادارهدهم پلیسآگاهی در محل تحقیقات خود را آغاز کردند.
بررسیهای مأموران حکایت از آن داشت قاتل مرد دائمالاخمری است که همیشه با شریکش و
مشتریان درگیری دارد و شب حادثه هم در حالی که مست بوده با پسر شریکش درگیر شده و حادثه رقم میخورد.
درحالی که ۱۸روز از قتل گذشته بود به مأموران پلیس خبر رسید قاتل در جریان یک تصادف زخمی و
در یکی از بیمارستانهای شهرستان شیروان بستری شده است که مأموران با در دست داشتن نیابت قضایی به
شیروان رفتند و متهم را در بیمارستان دستگیر و به تهران منتقل کردند.
وی در ادامه به دستور قاضی دشتبان برای تحقیقات بیشتر در اختیار کارآگاهان ادارهدهم پلیس آگاهی قرار گرفت.
بهرام با مرد مرغفروش اختلاف داشتی؟
نه، بهروز مثل برادر کوچکترم بود و آدم خیلی خوبی بود. هیچ کسی از او آزار و اذیتی ندیدهبود و
قتل او هم به صورت اتفاقی پیش آمد و الان هم خیلی پشیمان هستم.
آن شب مثل همیشه مست بودم که به مغازه میوه فروشیام رفتم و از پسر شریکم خواستم به خانهشان برود.
به او گفتم حالا که من آمدهام شما برو، اما او قبول نکرد و گفت همراه من در مغازه میماند.
ابتدا با هم مشاجره لفظی کردیم که درگیری ما بالا گرفت و، چون خیلی مست بودم، چاقویی از مغازه برداشتم که
مرد همسایه برای میانجیگری وارد درگیر ما شد.
من چند ضربه به طرف پسر شریکم پرتاب کردم که یکی از آنها به پسر شریکم و یکی هم به مرد همسایه اصابت کرد
و هر دوی آنها زخمی شدند. وقتی دیدم که خونین روی زمین افتادند از ترس فرار کردم.
چرا همیشه مست بودی؟
به خاطر مشکلات خانوادگی از هفتسال قبل به مشروب پناه بردم و آخرش هم همین مشروب بدبختم کرد
و الان هم که باید در زندان در انتظار چوبهدار باشم.
چه مشکلات خانوادگی داری؟ سالها قبل ازدواج کردم و همراه همسرم زندگی خوبی داشتیم.
از همان ابتدا همسرم عاشق بچه بود، اما از بد روزگار ما بچهدار نشدیم و به هر دری هم زدیم و هر درمانی هم کردیم،
اما فایدهای نداشت تا اینکه پس از ۱۰سال زندگی مشترک همسرم به خاطر اینکه بچهدار نشدیم
از من طلاق گرفت و مرا تنها گذاشت.
پس از این زندگیام سیاه شد به طوریکه برای فرار از غم و غصه هفتسال قبل به مشروب پناه بردم و
الان بعد از جدایی تنها زندگی میکنم.
تازه فهمیدم که برای همیشه بدبخت شدهام و از ترس اینکه گرفتار پلیس نشوم به مشهد فرار کردم.
۱۵روز در مسافرخانهای ماندم تا اینکه تصمیم گرفتم پیش یکی از دوستانم در شهرستان شیروان بروم و
آنجا برای خودم کاری دست و پا کنم.
بههرحال به شیروان رفتم و چند روز هم خانه دوستم بودم که یک روز در خیابان با موتورسیکلتی تصادف کردم
و از ناحیه سر به شدت مجروح و روانه بیمارستان شدم.
وقتی در بیمارستان بستری شدم تلاش کردم خودم را با هویتی دیگری معرفی کنم،
اما بههر حال راز حادثه خونین بر ملا شد و مأموران متوجه شدند من به خاطر قتل همسایهمان تحت تعقیب قرار دارم.
در حالی که روی تخت بودم مأموران به من دستبند زدند و پس از اینکه حالم بهتر شد مرا به تهران منتقل کردند.
در این مدت عذاب وجدان نداشتی؟
مگر میشود کسی مرتکب قتل شود و عذاب وجدان نداشته باشد.
من هر شب کابوس میدیدم و روزها هم عذاب میکشیدم و حتی روزی هم که با موتور سیکلتی تصادف کردم
فکرم به شدت مشغول قتل بهروز بود که متوجه نشدم و با موتورسیکلت برخورد کردم.
پس چرا خودت را معرفی نکردی؟ من در زندگیام خیلی بدبختی کشیدم و واقعیتش میترسیدم.
چقدر دردناک، متاسفانه شهریار شده مخفیگاه خلافکاران و مجرمان تهران، آخه چرا شهر خوب ما باید اینطوری باشه امیدوارم همه چیز تو این شهر درست بشه
چقدر دردناک، دلم برای خانواده مقتول سوخت، یاد حکایت پسر مشروب خوری افتادم که به خواهرش تجاوز کرد، مادرشو کتک زد و آخرش خودش رو کشت…