مرد میانسالی که برای ماساژ درمانی به خانه زن جوانی رفته بود به طرز مشکوکی هنگام ماساژ به کام مرگ رفت. زن ماساژور از ترس با همدستی پسر مورد علاقه یکی از شاگردانش جسد را در بیابانهای اطراف شهریار رها کردند. شامگاه چهارشنبه ۱۷مردادماه امسال مرد جوانی به اداره پلیس رفت و گفت: پدر ۶۰سالهاش […]
زن ماساژور از ترس با همدستی پسر مورد علاقه یکی از شاگردانش جسد را در بیابانهای اطراف شهریار رها کردند. شامگاه چهارشنبه ۱۷مردادماه امسال مرد جوانی به اداره پلیس رفت و گفت: پدر ۶۰سالهاش به طور ناگهانی ناپدید شده است. وی در توضیح ماجرا گفت: عصر روز چهارشنبه پدرم که جمشید نام دارد از خانهمان در منطقه فلاح در جنوب تهران برای خرید
رادیویی خارج شد و به پارک شهر رفت. شب منتظر او شدیم، اما خبری از او نشد. وقتی با تلفن همراهش تماس گرفتیم خاموش بود.
به همین دلیل نگرانش شدیم و برای پیدا کردن او به جستوجو پرداختیم، اما فایدهای نداشت و پدرم را پیدا نکردیم. با طرح این شکایت تیمی از کارآگاهان اداره یازدهم پلیسآگاهی به دستور بازپرس دادسرای امور جنایی تهران
برای پیدا کردن ردپایی از مرد گمشده وارد عمل شدند. مأموران در بررسیهای فنی دریافتند مرد ۶۰ساله روز حادثه برای آخرین بار با شماره تلفن زن جوانی به نام ثریا تماس گرفته است.
همچنین تحقیقات میدانی نشان داد جمشید عصر روز حادثه در نزدیکی خانه ثریا در حوالی تهرانسر دیده شده است.
بنابراین مأموران به ثریا مظنون شدند و وی را برای تحقیقات بازداشت کردند. متهم در بازجوییهای ابتدایی ادعا کرد مردی را به نام جمشید نمیشناسد،
اما وقتی مورد بازجویی فنی قرار گرفت مدعی شد
متهم گفت: من ماساژور هستم و افراد زیادی برای ماساژ درمانی به خانهام مراجعه میکنند.
چند روز قبل از حادثه یکی از مشتریانم، تلفنی جمشید را برای ماساژ به من معرفی کرد.
من به جمشید گفتم که هزینه ماساژ درمانی ۵۰۰ هزار تومان است و او هم قبول کرد
و برای عصر روز چهارشنبه نوبت گرفت. جمشید سر ساعت تعیین شده به خانه من آمد. آن روز دو نفر از شاگردانم نیز در خانهام بودند
و همگی مشغول کاشت ناخن بودیم. جمشید آماده ماساژ درمانی بود و
من هم قصد داشتم شروع به ماساژ کنم که وی گفت:
حالش بد است و از من آب خواست. بلافاصله یکی از شاگردانم برای او آب آورد و به او دادیم
که با خوردن جرعهای آب ناگهان حالش بد شد و نقش بر زمین شد.
خیلی ترسیده بودیم و فکرمان به جایی نمیرسید. از طرفی هم میترسیدیم موضوع را به اورژانس یا پلیس اطلاع بدهیم،
چون فکر میکردیم ما را به عنوان متهم یا قاتل بازداشت میکنند. از سوی دیگر اگر جنازه جمشید در خانه میماند فاسد میشد
و بوی تعفن آن راز ما را بر ملا میکرد. در حالی که گیج و مبهوت مانده بودیم یکی از شاگردانم گفت
که از پسر مورد علاقهاش کمک بگیریم و جسد را به بیرون انتقال بدهیم. او با پسر مورد علاقهاش تماس گرفت
و لحظاتی بعد او با خودروی وانت نیسانش به خانه ما آمد و جسد را پتو پیچ کرد و به بیابانهای اطراف شهریار منتقل کرد. پس از اعتراف زن ماساژور مأموران دو شاگرد وی را بازداشت کردند. دو متهم حرفهای زن ماساژور را تأیید کردند. یکی از آنها گفت: آن روز کاری از دست ما ساخته نبود
که من به پسر مورد علاقهام به نام شهباز تماس گرفتم و او هم با خودروی وانتش جسد را به بیرون منتقل کرد. بدین ترتیب مأموران برای کشف جسد به تحقیق پرداختند که دریافتند
روز بعد از حادثه مرد رهگذری جسد مردی را در حوالی شهریار کشف کرده
و به مأموران پلیس اطلاع داده است. سپس پسر مرد گمشده به پزشکی قانونی اسلامشهر مراجعه کرد
و جسد پدرش را شناسایی کرد.
همزمان با انجام آزمایشهای لازم برای مشخص شدن علت اصلی مرگ مرد میانسال مأموران در تلاشند تا شهباز را دستگیر کنند. تحقیقات از متهمان برای روشن شدن زوایای پنهان حادثه ادامه دارد.